-
بعد از اینهمه وقت D:
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 16:33
بعد از یه مدت خیلی طولانی که اینجا هیچی ننوشته بودم باز شروع کردم٬ اینجا رو خیلی دوس داشتم٬ الان سر کار با بی حوصله گیه زیاد دارم کارامو انجام می دم٬ کارای یه پروژه ی مسخره که معلوم نیس آخرش به کجا ختم می شه٬ شاید اگه ایتالیایی ها شروع نکرده بودن الان اهههههه بی خیال رفتم یه سر پیش آیدین٬ اینجا یه جوریه ٬ حوصله ی هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آذرماه سال 1387 14:56
امروز با یه دوست مشترک که قبلا که با جیگو دوس بودمو می شناختمش چت کردم فهمیدم که جیگو تازه درسش تموم شده و پدرش هم خرداد فوت کرده، خیلی ناراحت شدم ولی بازم به این فکر افتادم که اون با اون همه ازاری که به من داد ولی حتی تو این مدت طولانی یه زنگ هم نزد. شاید خیلی نامرد باشه، توی دلم همش می گفتم که امیدوارم حال منو درک...
-
نمی دونم چیکار کنم
جمعه 17 خردادماه سال 1387 14:40
بعد از اونهمه حرفایی که شنیدم بهم ریختم، یهو قاطی کردمو بهش گفتم که می خوام برم، می خوام تمومش کنم ولی بعد از چند روز الان دارم دیوونه می شم می ترسم دوباره شروع کنم ولی من اونو خیلی اذیت کردم خیلییییییییییییییییییییییییییییی می دونم ولی دلم می خواد که باهاش باشم دلم می خوادش خیلیم می خوادش وقتی نیگا می کنم می بینم که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1386 16:08
بازم دلم گرفته٬ با دوس جونم تقریبا دیروز تصمیم گرفتیم که دی همدیگرو نبینیم و تموم کنیم دوستیمون رو٬ واسم جالب بود٬ هیچ وقت اینقدر منطقی یه رابطه رو تموم نکرده بودم٬ امروز که دلم براش تنگنشده البته این یه هفته اینقدر سعی کردم ازش دور شم که الان شاید اینجوریم٬ امروز برم واسه ۵شنبه کادو بخرم٬ البته خریدم ولی شاید یه چیز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 13:02
دلم خیلی گرفته٬ راستش نه بخاطر رفتار دوس جون محترم که بیکار بود و یه کار خیلی کوچیکو برام نکرد٬ من که دیر یا زود از اینجا می رم٬شاید من حرف زدن بلد نیستم٬ شاید محبت می کنم ولی همیشه طرف مقابل حس خوبی نداشته باشه٬ خیلی دلم گرفته٬ شاید آدمای اطرافم اونقدر بد نباشن٬ شاید اشکال از منه٬ همکارم منو به تئاتر دعوت کرد٬ شب...
-
نمی دونم از کی گله کنم
جمعه 28 دیماه سال 1386 21:19
آخه نمی دونم٬ بگم چی؟ به کی اعتراض کنم؟ چرا هر چی سعی می کنم که بیخیال باشم اوضاع بدتر می شه٬ قرار بود دنیا به آدمای سخت سخت بگیره٬ نه من٬ من همش دارم تحمل می کنم٬ دلم میخواد داد بزنم٬ نمی دونم٬ دیگه نای داد کشیدنم ندارم٬ آدمای اینجا شدن محرم دل من٬ اونا شاید بهتر از هر کسی دیگه بدونن چی توی دل من می گذره٬ تا کی بشینم...
-
damn with u,I seak of you! your sence, your heart
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 21:28
اصلا فکر نمی کردم اینجوری بشه٬ دوس جونمو دوس دارم٬ شاید تقصیر خودمه٬ هنوز یاد نگرفتم انگاری که دیگه واسه اعتماد کردن به هر کسی حتی دوستای قدیمی باید محتاط بود٬ واقعا نمی دونستم چی می شه٬ اصلا انتظارشو نداشتم٬ فکر نمی کردم با من با یه دوست قدیمی اینجوری رفتار کنه٬ من که خیلی پاک و صادقانه دوسش داشتم٬ دیگه دوست ندارم٬...
-
وای
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 14:00
نمی دونم٬ شاید عاشق شدم شایدم یه حس زودگذر مثل یه بارون تند٬ کاش یکی بود که کمکم می کرد ولی نمنی دونم چیکار کنم٬ امیدوارم خدا تنهام نذاره و کمکم کنه٬ بعد از اون روزای خیلی سخت جدایی از جیگو شاید دوست داشتن واسم خیلی ترسناک باشه٬ توی دلم دوسش دارم ولی باید حسابی فکر کنم٬ دوس جونمم که نمی دونم والا٬ یه جوری رفتار می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 16:07
من دیگه غر نمی زنم که از این همکارم خوشم نمی آد٬ دیگه غر نمی زنم که جو اتاقمون خراب شده٬ دیگه نمی گم که تحمل این جا رو ندارم٬ فقط خدا رو شکر می کنم که ارتباطی با این همکار بی جنبه ندارم٬ خیلی بده آدم زبون نفهم باشه٬ سر چیزای مسخره اینقد جر و بحث کنه٬ با همه اینجوریه٬چه کسی جواب سر بالا بهش بده٬ چه منکه اینجوری باهاش...
-
وای کلافم کرد
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 19:32
وای٬ خسته شدم٬ خیلی سخته با آدمی که حداقل روزی ۱۰ ساعت ور دلته و کلیم رو اعصابت راه میره سر کنی٬ دیگه امروز از کوره در رفتم٬ خسته شدم٬ پکیدم٬ موجود حال بهم زنیه٬ فکر می کنه دیگه آخر همه چیه٬ هیچکس بهتر از اون نیس٬ اندازه صد تا کنیز کفگیر خورده غر می زنه جدا دیگه نمی تونستم تحملش کنم٬ اگه روزای دیگه هم دعوا نمی شه چون...
-
بازم شاید دوباره شروع کنم
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 15:56
وای٬ یعنی می آد اون روزی که بیام اینجا و فقط حرفام بوی امید و دوستی و محبت بده٬ همه رو دوس دارم٬ به همه احترام می زارم ولی همه اذیتم می کنن و می شکنننم٬ خسته می شم بعضی وقتا٬ ولی روم خیلی زیاده٬ هر کی جای من بود دو راه شاید بیشتر نداشت ۱. خود کشی ۲. بی خیالی- ولی من نه بی خیال شدم نه دست به اون کار زدم٬ موندم٬ زندگی...
-
وااااااااییییییییییییییییی
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 01:53
دلم گرفت از آسمون٬ هم از زمین هم از زمون٬ تو زندگیم پر از غمه از همه چی بیزارم٬ از این زندگی از پول٬ از آدما٬ از داشتن و نداشتن ها٬دلم می خواد بمیرم٬ بهم می گن دیوونه ام ولی آخه وقتی همیشه تو زندگیت چوب کارای این و اونو بخوری چجوری می خوای سر بلند کنی٬ آدمی مث من که اون همه کتاب می خوند٬ اون همه مطالعه٬ قبول شدن تو...
-
hey you,fuck all of you, bastard
شنبه 17 آذرماه سال 1386 13:06
روزگار سختیه٬ من که سخت نمی گیرم واسم اینجوریه دیگه بیچاره اونایی که کلی هم سخت می گیرند٬ خدا کنه زودتر مشکلات مامی حل بشه٬ غصه های منم حل می شه٬ با اینکه خودم کلی بدبختی دارم ولی ناراحتیه مامی تنها چیزیه که اذیتم می کنه٬ دوس جونم باز امروز رفت٬ این آخریم هفته ایه که نیستش٬ دوسش دارم٬ خیلی آرومه٬ ولی مثل همه ی آدما می...
-
زندگی شاید همین باشد
جمعه 16 آذرماه سال 1386 16:31
چقد حس می کنم مخم آکبند شده٬ چقد مشغله فکری آدمو از چیزایی که دوس داره دور نگه می داره جالبه٬ یه زمانی چقد مطالعه می کردم٬ عجب روزایی بود٬ حالا نیگا می کنم می بینم خیلی وقته عمرم صرف چیزای بیهوده شده از اینجور زندگی لذت نمی برم٬ شاید تقصیر تو بود٬ شاید تو باعث شدی که اینقد اذیت شم٬ خوبه که الان نیستی٬ چی مارو کناره هم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آذرماه سال 1386 21:51
عجب سرمایی خوردم٬ ولی بدم نبود٬ امروز سر کار نرفتم٬ موندم خونه و استراحت کردم٬ البته جون خودم٬ چقد واقعا یه آدم می تونه پر رو و وقیح باشه٬ حالم ازشون بهم می خوره٬ آدمایی که دهنشون رو باز می کنند و فقط بی فکر حرف می زنن ول ییه چیزی٬ چقد بده بعضی اطز این دخترا اینقد بی کارن٬ اصلا کلا از بیکاری هزارجور آفت به پا میشه چقد...
-
ای کاش خدا با بندگانش مهربانتر بود
جمعه 9 آذرماه سال 1386 18:24
از صبح کلی خنده و بعدشم با دوس جونم نمایشگاه مجسمه سازی و چقدر قشنگ بودن چقد زحمت کشیده بودن٬ چقدر هنر قشنگه٬دوس جونمو دوس دارم٬ آرومه٬ بهم آرامش می ده٬ دوسش دارم٬ شایدم یه روزی اونو دوس نداشتم دیگه٬ ولی الان دوسش دارم٬ شاید مث بچه ها می مونم٬ زود بدی های یکی از دلم می ره٬ خیلی زود می بخشم٬ شاید چون ارزششو نداره٬ شاید...
-
ووووووواااااااااااااااااااااااای
یکشنبه 4 آذرماه سال 1386 10:53
عجب روزیه٬ صبح که کلی بارون اومد الانم آفتاب زده کلی من دلم شاد شده٬ دوس جونمم رفت امروز تا آخر هفته که برگرده٬ آخی٬ فکر کنم تو این چند روزی که بود خیلی اذیتشم کردم٬ کلی غر+کلی عقشولانه+اذیت٬ چه شود؟؟!!!!!! بالاخره باید تلافی کنم دی٬ فقط یه آخر هفته هستش همه رو باید تو همون چند روز نشون بدم چقدرم که از عقشولانه در...
-
بارون اگه نباره
شنبه 3 آذرماه سال 1386 11:17
وای باران باران شیشه پنجره را باران شست٬ از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست عجب هواییه٬ دلم می خواد برم شمال٬ دلم می خواد این هوا اینقدر دچار افسردگی نکنه منو٬ چه روزاییه٬ امروز بعد از ۲روز تعطیلی خیلی سر کار می چسبه٬ این هفته خیلی خوب بود٬دوس جونم بودش٬ دی هم اینکه خیلی حالم بهتره٬ یعنی شاید اوضاع اونجوری که...
-
hey you all, see me fall
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 00:40
حالم داره از این زندگی بهم می خوره٬ چقدر هر روز سر خودمو گول بمالم٬ خسته شدم٬ چجوری بگم آخه این چه زندگییه٬ دلم نمی خواد یه لحظه هم زندگی کنم٬ حرف امروز و دیروز نیس٬ خیلی وقته دیگه دوسش ندارم این روزگارو٬ شاید جراتشو ندارم خودمو خلاص کنم٬واقعا ندارم٬ همش چوب کارای دیگرانو بخوری حتی این دیگران می تونن عزیز ترین کسات...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 23:32
خب٬ حالا دیگه می تلاشم که ناراحت نباشم٬ کلیم تازه دارم حال می کنم٬ تفلکه دوس جونمه با خالهخ٬ چه حالی می ده٬ ایشالا که بشه برم بی حرف پیش٬ دوس جونمو نمی دونم چند وقته ندیدم٬ واسه من که اینقد دیر می گذره که نگو٬ خب الان اوضاع بهتره٬ سر کارم خوبه٬ این جای جدید که اومدم خوبه ولی خدا کنعه برنگردیم همون جای قبلی٬ اصلا حوصله...