زندگی شاید همین باشد

چقد حس می کنم مخم آکبند شده٬ چقد مشغله فکری آدمو از چیزایی که دوس داره دور نگه می داره

جالبه٬ یه زمانی چقد مطالعه می کردم٬ عجب روزایی بود٬ حالا نیگا می کنم می بینم خیلی وقته عمرم صرف چیزای بیهوده شده

از اینجور زندگی لذت نمی برم٬ شاید تقصیر تو بود٬ شاید تو باعث شدی که اینقد اذیت شم٬ خوبه که الان نیستی٬ چی مارو کناره هم نیگه داشته بود نمی دونم٬ فاجعه بود٬ چه خوب شد که تموم شد٬ حالا با این دوس جونم می بینم که می شه آرامش داشت٬ آروم بود٬ تو فقط برام یه عالمه بی اعتمادی و شک و تردید و بدبینی ایجاد کردی٬ چیزیکه ارزشی نداره٬ چقد احساس ضعیف بودن می کردم٬ حالا که خیلی وقته ندیدمت حس خوبی دارم٬ با اینکه ازت بدم نمی آد٬

تو اون مدت که کوتاه هم نبود فقط خورد شدم٬ الان دارم معنی زندگی رو می فهمم٬ با این روحیه اینجوری دارم زندگی می کنم شاید قبل از این بهترش هم می تونستم تجربه کنم

خیلی از خودم غافل شده بودم٬ فقط تو رو می دیدم٬ فقط به فکر تو بودم٬ و تو رو واسه خودم می خواستم٬ حالا هیچکاری واسه دوس جونم نمی کنم٬ فقط بهش نشون می دم که دوسش دارم٬ الان که دور ازم و خیلی کم می بینمش می تونم به گذشته ها فکر کنم٬ من با این همه مشکل خوب دووم اوردم٬ خوشحالم٬ حس می کنم خیلی قوی هستم٬ هر کسی نمی تونه این کارو بکنه

هر کسی نمی تونه اون همه احساس و اون همه وقت و توجه رو زیر پا بذاره چون می فهمه طرفش لیاقت اون همه محبت رو نداشته٬ منم بد کردم٬ دوس جونم می گه با این رفتارا همه بد می شن٬ نباید اینقد خوب بود٬ باید هر کسی بفهمه که تا کجا باید پاشو دراز کنه

خیلی از زندگی لذت نمی برم٬ شاید بخصوص این روزا بدجوری احساس تنهایی اومده سراغم٬ دوس جونمو دوس دارم٬ امروز حس کردم که کاش می مردم٬ کاش نبودم٬ کاش اینجا نبودم و این روزارو نمی دیدم٬ تمام سعیمو کردم که به اینجا نرسم ولی حالا ...................

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد