بعد از اینهمه وقت D:

بعد از یه مدت خیلی طولانی که اینجا هیچی ننوشته بودم باز شروع کردم٬ اینجا رو خیلی دوس داشتم٬ الان سر کار با بی حوصله گیه زیاد دارم کارامو انجام می دم٬ کارای یه پروژه ی مسخره که معلوم نیس آخرش به کجا ختم می شه٬ شاید اگه ایتالیایی ها شروع نکرده بودن الان  اهههههه 

بی خیال 

رفتم یه سر پیش آیدین٬ اینجا یه جوریه ٬ حوصله ی هیچ آدمی رو ندارم٬ هر از گاهی می رم پایین 

نمی دونم شاید آخرش یه حرفی در بیارن٬ ولی مهم نیس٬  

حوصلم سر رفته٬ بازم امروز بچه ها داشتن ابراز وجود می کردن٬ یکی از دوستان که به نظرم خیلی صاحب نظر می آد٬ همچنین به نظر آیدین 

آیدین بی شعور می گفت زنیکه چلاق٬ آدم بشو نیس این پسره٬ از هر کی خوشش نیاد یه اسمی روش می ذاره 

حالا دیگه حوصله ندارم بنویسم

امروز با یه دوست مشترک که قبلا که با جیگو دوس بودمو می شناختمش چت کردم فهمیدم که جیگو تازه درسش تموم شده و پدرش هم خرداد فوت کرده، خیلی ناراحت شدم ولی بازم به این فکر افتادم که اون با اون همه ازاری که به من داد ولی حتی تو این مدت طولانی یه زنگ هم نزد.

شاید خیلی نامرد باشه، توی دلم همش می گفتم که امیدوارم حال منو درک کنه و با تموم وجودش حس کنه که من واقعا چه عذابی کشیدم

احتمالا هم این اتفاق افتاده براش، شایدم هنوز و همیشه فکر می کنه من با کس دیگه ای اشنا شدم و رفتم و اونو ترک کردم، ولی مهم نیست اون چی فکر می کنه

دکی رفت ماموریت، دلم تنگ می شه، شایدم من نمی خوام که دست از شیطونی بردارم، دوسش دارم ولی همیشه فکر می کنم که این رابطع تاریخ انقضا داره شایدم اشتباه می کنم ولی چند وقت یه بار شیطنت می کنم

به نظر خودم کار بدی نمی کنم، دلم واسه ململ تنگ شده، دیگه خیلی کم می بینمش

چند روز دیگه تفلکشه، دوس ارم زودتر می دیدممش

صبح هم از اینکه سیا رو تو نت دیدم خوشحال شدم هم از شنیدن خبرا ناراحت

نمی دونم چیکار کنم

بعد از اونهمه حرفایی که شنیدم بهم ریختم، یهو قاطی کردمو بهش گفتم که می خوام برم، می خوام تمومش کنم
ولی بعد از چند روز الان دارم دیوونه می شم
می ترسم دوباره شروع کنم ولی من اونو خیلی اذیت کردم
خیلییییییییییییییییییییییییییییی
می دونم
ولی دلم می خواد که باهاش باشم
دلم می خوادش
خیلیم می خوادش
وقتی نیگا می کنم می بینم که ما که ارتباطمومن زیاد نبود
خیلی همو می دیدیم هفته ای یه بار بود
بعضی شبا حتی وقت نمی شد باهم حرف بزنیم
ولی نمی دونم چرا نمی تونم اینکه اصلا نباشه رو تحمل کنم
دلم می خواد دوباره باشه
هر چقدر هم کمتر از قبل
نمی دونم الان که می خوام برگرده احساسیم یا اون موقع که خواستم بره
می دونم که خیلی نمی تونم منطقی باشم
امشب دارم باهاش می رم بیرون
نمی دونم رومو زمین می ندازه یا نه
می دونم که قبول نمی کنه
به نظرم تصمیمشو گرفته که بره ولی بازم تیر آخره
خیلی جالبه که من گفتم تمومش کنیم
تا من باشم با غرور کسی بازی نکنم
نباید بهش می گفتم که تموم کنیم
جدیدا یاد گرفتم که به همه اینو بگم
اونم یهو گفتم
خیلی جالبه بعد از چند روز اینقدر پشیمون شدم